شب جوشش احساس
در دیدار شب گذشته رهبری با شاعران 27 شاعر در موضوعات مختلف به شعرخوانی پرداختند که چند مورد را مرور می کنیم.
غزل عاشقانه فاضل نظری
گر عقل پشت حرف دل، اما نمیگذاشت
تردید پا به خلوت دنیا نمیگذاشت
از خیر هست و نیست دنیا به شوق دوست
میشد گذشت... وسوسه اما نمیگذاشت
این قدر اگر معطل پرسش نمیشدم
شاید قطار عشق مرا جا نمیگذاشت
دنیا مرا فروخت ولی کاش دستکم
چون بردگان مرا به تماشا نمیگذاشت
شاید اگر تو نیز به دریا نمیزدی
هرگز به این جزیره کسی پا نمیگذاشت
گر عقل در جدال جنون، مرد جنگ بود
ما را در این مبارزه تنها نمیگذاشت
ای دل بگو به عقل که دشمن هم این چنین
در خون مرا به حال خودم وا نمیگذاشت
ما داغدار بوسه وصلیم چون دو شمع
ای کاش عشق سر به سر ما نمیگذاشت
شعر سیدحمیدرضا برقعی شعری درباره ایران اسلامی
دوباره پر شده از عطر گیسویت شبستانم
دوباره عطر گیسویت؛ چقدر امشب پریشانم
کنارت چای می نوشم به قدر یک غزل خواندن
به قدری که نفس تازه کنم؛ خیلی نمی مانم
کتاب کهنه ای هستم پر از اندوه یا شاید
درختی خسته در اعماق جنگل های گیلانم
رها، بی شیله پیله، روستایی، ساده ساده
دوبیتی های باباطاهرم عریان عریانم
شبی می خواستم شعری بگویم ناگهان در باد
صدای حمله ی چنگیزخان آمد؛ نمی دانم -
چه شد اما زمین خوردم میان خاک و خون؛ دیدم
در آتش خانه ام می سوخت؛ گفتم آه...دیوانم...
چنان با خاک یکسان کرد از تبریز تا بم را
زمان لرزید از بالای میز افتاد لیوانم
من آن شاهم که پیش چشم من در کاخ، یک بانو
پی تحریم تنباکو شکسته تُنگ قلیانم
فراوان داغ دیدن ها؛ به مسلخ سر بریدن ها
حجاب از سر کشیدن ها؛ از این غم ها فراوانم
شمال و درد کوچک خان؛ جنوب و زخم دلواری
به سینه داغ دار کشته حمام کاشانم
سکوت من پر از فریاد یعنی جامع اضداد
منم من اخم سعدآباد و لبخند جمارانم
من آن خاکم که همواره در اوج آسمان هستم
پر از عباس بابایی پر از عباس دورانم
گرفته شعله با خون جوانانم حنابندان
که تهران تر شود تهران؛ من آبادان ویرانم
صلات ظهر تابستان، من و بوشهر و خوزستان
تو را لب تشنه ایم از جان، کمی باران بنوشانم
سراغت را من از عیسی گرفتم باز کن در را
منم من روزبه، اما پس از این با تو سلمانم
شکوه تخت جمشید اشک شد از چشم من افتاد
از آن وقتی که خاک پای سلطان خراسانم
اگر سلطان تویی دیگر ابایی نیست می گویم
که من یک شاعر درباری ام مداح سلطانم
شعر علی محمد مودب برای شهید رجب محمدزاده
مرا مبین که چنین آب رفته لبخندم
هنوز غرقه امواج سرد اروندم
در این شبانه که غواص درد مواجم
به دستگیری یاران رفته محتاجم
کسی نگفته و مانده است ناشنیده کسی
منم شبیه کسی، آنکه خواب دیده کسی
منم شمایل داغی که شرقیان دیدند
گلی که در شب آشوب، غربیان چیدند
منم شبیه به خوابی که این و آن دیدند
برای این همه مه پیکر جوان دیدند
منم که با سند زخم اعتبار خودم
منم که چهره تاریخی تبار خودم
شبیه سوختن ایل داغدار خودم
منم که با سند زخم اعتبار خودم
پری نموده و بر پردهها فریب شده
فریب غرب مخور کاینچنین غریب شده
ستارهها و پریهای سینما منگر
به چشم غارنشینان چنین به ما منگر
دروغ این همه رنگش تو را ز ره نبرد
شلوغ شهر فرنگش دل تو را نخرد!
سخن مگو که چنین و چنان به زاویهها
مرو به خیمه تاریک این معاویهها
مبر حکایت خانه به کوی بیگانه
مگو به راز، به دیوان، حکایت خانه
اگرچه درد زیاد است و حرفها تلخ است
بهل که بگذرم از شکوه، ماجرا تلخ است
اگرچه حرف زیاد است و حرف شیرین است
ببین به چهره من برد-بردشان این است
اگر نبود به کف تیغ من که تیزتر است
کجا ز طفل یمن طفل من عزیزتر است
مگر نه طفل من است این گلی که در یمن است
چرا فشردن دستی که بر گلوی من است؟
بهشت مردم شرقم، به غرب کی نگرم؟
دخیل کرببلایم، کجا به ری نگرم؟
چرا که مشق کنم، خط تیغ حرمله را؟
چرا به گندم ری بازم این معامله را؟
ببین به من که برای جهان چه میخواهند
برای این همه پیر و جوان چه میخواهند
برای پیری این کودکان چه میخواهند
منم بلاغت تصویر آنچه میخواهند
گمان مبر که من سوخته ز مریخم
خلاصه همه بغضهای تاریخم
بگو به دشمن تا گفتوگو به من آرد
پی مذاکره بگذار رو به من آرد
ز خندههای شما اخم من جمیلتر است
منم دلیل شما، زخم من جلیلتر است
بایست! قوت زانوی دیگران مطلب!
به غیر بازوی خویش از کسی امان مطلب!
به ضربه سم اسبان، به روز جنگ قسم
به لحن داغترین خطبه تفنگ قسم
که جز به تابش شمشیر، صبح ایمن نیست
چراغهای توهم همیشه روشن نیست
کجا به بره دمی گرگها امان دادند؟
کجا که راهزنان گل به کاروان دادند؟
مگر نه شیوه فرعون شان رجیمتر است
در این مناظره، موسای تو کلیمتر است؟
مکن هراس ز من، نامه امان توام
چراغ شعلهور عیش جاودان توام
به دیدگان وصالی در این فراق نگر
به کودکان ستمدیده عراق نگر
نه کدخدا به تو این قریه رایگان داده
به خط خون من این مرز را امان داده
نه چشم مست تو شرط ادامه صلح است
دهان سوختهام قطعنامه صلح است
کنون که غرقه لطفم، مرا سراب ببین
مرا در آینه رجعت آفتاب ببین
جهان ز موج تو پر شد، خودت جزیره مباش
یمن اویس شد اکنون، تو بوهریره مباش!
چه گویمت که از این بیشتر نباید گفت!
به گوش بتکده غیر از تبر نباید گفت
شعر قادر طهماسبی (فرید)
سر بشکند فتنهگر بی وجود را
رسوا کنید فتنه آل سعود را
با چند بی وجود مگر میتوان شکست
آرامش طلایی و شهر شهود را
از داعش خبیث گرفتیم «عین» و «شین»
زین قافله وا کنید تا رو پود را
تهران داغدار در این غم صبور باش
ایران من بخند و بگریان حسود را
آهسته خرام در این دشت ای صبا
ما بذر لاله کاشتهایم این حدود را
شعر موسوی گرمارودی
سر ز سامرّا برآور ای امام پاک من
ای تو را علم علی در سینه، چون جان در بدن
ای تو همنام امام راستان یعنی علی
ای به او همگونه اندر کنیه یعنی بو الحسن
این نقی و هادی ای ما را به آیین رهگشا
در ظلام این شب دی جور و دهر پر فتن
سر ز سامرا بر آور تا ببینی روز ما
در دل این روزگار رو سیه تر از لجن
شیعیان را بی مهابا می کشند از بحر و بر
زاده وهابیان اندر عراق و اندر یمن
نوکر بی مزد آمریکا زند لاف از فریب
کان چه او می فهمد از اسلام، آن باشد حَسن
گلشن دین، عرصه زاغان بی مقدار شد
آری، ار بلبل رود از باغ، باز آید زغن
سر ز سامرا بر آر و بر خر خودّشان نشان
این سگان ناصبی را کافران بی وطن
یا بگو فرزند تو مهدی کند پا در رکاب
زین خران سگ صفت را سر در آرد در رسن
سر ز سامرا برآر و با نهیبی هاشمی
پاک کن از کارگاه دین گروه کارتن (عنکبوت )
شعر محمدعلی مجاهدی
باور ما ریشه در مباهله دارد
وین سند شیعه پنج منگوله دارد
در شب مظلم طلایه دار ظهور است
شیعه که از نور وحی مشعله دارد
می رسد این کاروان به منزل مقصود
تا چو پیمبر امیر قافله دارد
نفس نفیس پیمبر است به قرآن نام علی
حکم باء بسم اله دارد
خلقت ناموس کردگار چو زهرا بانوی صدیقه ای مجلله دارد
قدر حسینی و حسن که زینت عرش اند
مثل نمازی بود که نافله دارد
منزلت پنج تن به قدرشناسد آنکه خبر از حدیث منزله دارد
خفته بی درد را مگو هله برخیز
مرده چه سود از هلا و از هله دارد
مذهب این بندیان لات و هبل
آه تا به حقیقت رسد، تا به حقیقت چه قدر فاصله دارد
داعش وحشی که خانزاد سعودی است
از گله خود چنان عبث گله دارد
نسبتشان می رسد به هند جگرخوار
ایل و تباری که شمر و حرمله دارند
عترت پیغمبرند تالی قرآن
باور ما ریشه در مباهله دارد
منبع: فارس