تبیان، دستیار زندگی
من از اون تیپ آدما نیستم که دوست دارن مدام از خودشون و کارشون تعریف الکی کنن ؛ اما دوست دارم از کارهای عجیب و درجه یک خودم تو این حرفه که پلیس هیچوقت ازشون سر در نیاورد یکی دو تا چشمه رو کنم . یادمه یه دفعه وارد یه خونه ای شدم و ... .
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :

اعترافات یک سارق مادرزاد(2)

بخش اول ، بخش دوم :

اعترافات یک سارق مادرزاد(2)

من تو «المیرا» چیزای زیادی در باره انواع خلاف و گوشبری یاد گرفتم : جیب بری ، زدن گاوصندوق ، بریدن شیشه با الماس ، خالی کردن دخل سوپر مارکت ها. این کلیاتش بود . در مورد جزئیات هم یه فوت و فن هایی دستم اومد ؛ اینکه مثلا اگه تو یه خونه گیر بیفتی و پلیس بگه که : « ما خونه رو محاصره کردیم ، دستا بالا بیاین بیرون .» اصلا نباید تیر اندازی کنی بلکه باید بگی «الان دستم بنده» یا « گلاب به روتون دست به آبم » تا بلکه ان وسطا یه فرجی بشه و آدم یه خاکی تو سرش بکنه .

خلاصه ، دست آخر که ولمون کردم از المیرا بزنیم بیرون ، من یکی از بهترین دزدای لعنتی بودم که می تونستین تو عمرتون ببینین . می دونم که مردم وقتی صحبت دزد های فوق حرفه ای نیمه قرن بیستم می شه فورا یاد خانواده رافلز می افتن . رافلز ها تیز و بز بودن ، قبول دارم ؛ اما آنها سبک خودشونو داشتن . من هم سبک خودمو. یادمه یه بار با پسر رافلز بزرگ رفتم ناهار رستوران هتل ریتز . تو مایه های رو کم کنی اون نمک و فلفل دون رو دزید و من ظرف های نقره و و دستمال سفره رو . بعد او سس کچاپ رو دزدید؛ اما من واسه ایکه نشون بدم شاهدزدم کلاهش رو کش رفتم . اون البته کم نیاورد چتر منو دزدید و بعد موقع تموم شدن غذا هوس کردیم یه کار مشترک کنیم ؛ پس با کمک هم یکی از پیشخدمت های رستوران رو دزدیدیم . اما همینجا باسه کسانی که نمی دونن بگم که رافلز کبیر کارش رو با گربه دزدی شروع کرد ( من البته شخصا نمی تونم این کار رو انجام بدم چون سیبیل های گربه باعث می شه عطسه ام بگیره ) به هر حال ، رافلز هم با تمام زرنگی و تیز و بزیش آخر سر گیر دو تا پلیس اسکاتلندیاری افتاد که به شکل سگ بولداگ تغییر قیلفه داده بودن .

من از اون تیپ آدما نیستم که دوست دارن مدام از خودشون و کارشون تعریف الکی کنن ؛ اما دوست دارم از کارهای عجیب و درجه یک خودم تو این حرفه که پلیس هیچوقت ازشون سر در نیاورد یکی دو تا چشمه رو کنم . یادمه یه دفعه وارد یه خونه ای شدم و گاو صندوقشو خالی کردم . حالا با مزه اینجا بود که زوج صاحب خونه تو همون اتاق نشسته بودن و با علاقه و اشتیاق داشتن یه سریال جلف تلویزیونی رو تماشا می کردن . گاوصندوق رمز سختی داشت و من مجبور شدم دست آخر از دینامیت استفاده کنم . و و قتی صدای انفجار دینامیت بلند شد زن و مرد صاحبخونه برای یک لحظه کوتاه سرشونو برگردوندند و با تعجت منو نگاه کردن . اما وقتی براشون توضیح دادم که عضو یه انجمن خیریه هستم و قراره همه محتویات گاو صندوقشون صرف نگهداری از بچه یتیم هایی بشه که باباشون در حین خوردن پاپ کورن زیر تریلی هجده چرخ بی بوق رفته خیلی متاثر شدن و ضمن تشکر از من ، سرشونو بر گردوندن تا بقیه سریالشونو تماشا کنن و تازه وقتی سریالشون تموم شد و می خواستن برن بخوابن از من پرسیدن که چراغ رو خاموش کنن یا نه . من خوشبختانه اون شب عقل به خرج دادم و با استفاده از هوش و ذکاوت فطری خودم اثر انگشت فرانکلین در روزولت رو روی گاو صندوق جا گذاشتم که بعدا رئیس جمهور آمریکا شد .

اعترافات یک سارق مادرزاد(2)

یه بار دیگه تو یه کوکتل پارتی مجلل سیاسی ، من گردنبند الماس خانم سفیر هلند رو در حینی که داشتم باهاش دست می دادم ، کف رفتم . این کار رو با استفاده از یک جارو برقی انجام دادم . قدرت مکش بالای جاروبرقی باعث شد وقتی کیسه جارو برقی رو باز کنم علاوه بر گردنبند ، گوشواره ها ، سنجاق سینه ، سینه بند خانم سفیر هلند و دندان مصنوعی های سفیر آلمان رو هم داخل جارو پیدا کنم .

اما شاهکار بزرگ من سرقت از موزه بریتانیا بود . من قصد سرقت از بخش جواهرات نایاب رو داشتم که خوب می دونستم حفاظت شده ترین بخش موزه است . کل آن قسمت سیم کشی شده بود و کوچک ترین حرکت هر جنبنده ای می توانست زنگ خطر رو به صدا در بیاره ، اما من یه فکر بکر داشتم . از پنجره کوجیک سقف اون قسمت با یک رشته طناب اومدم پایین تو ارتفاعی که در عین حالی که با زمین تماس نداشتم به تک تک جواهرات دسترسی داشتم . یه جورایی بین زمین و آسمون آویزون بودم . خلاصه می تونستم ظرف کمتر از یه دقیقه تمام الماس های مشهور کیتریج رو که تو یه جعبه مخمل قرمز بود بدزدم . اما درست موقعی که می خواستم برگردم شانس سگ مصب باز دمشو تکون داد و یه گنجیشک عوضی بیکار از همون پنجره وارد موزه شد و قشنگ برای خودش کف موزه نشست . سرتونو درد نیارم آقا ، نشستن گنجیشک هماناو به صدا در اومدن زنگ خطر همانا و ریختن مامورای پلیس و گیر افتادن چاکرتون هم همان . مارو دادگاهی کردن . برای من ده سال بریدن و برای گنجیشکه پنج سال . البته اون پرنده آدم فروش بعد از شیش ماه به قید ضمانت آزاد شد ؛ اما سال بعد تو فورت ویل برای چغلی کردن روی سر خاخام موریس کلوگفاین نامی مجدداً بازداشت شد و به بیست سال حبس محکوم شد .

خب لابد دوست دارین این آخر سری بدونین که به عنوان یه دزد حرفه ای و سابقه دار که قصد داره بعد از آزادی دور کارای خلافو خط بکشه و آدم مثبتی برای خودش و جامعه اش بشه چه نصیحی برای صاحب خونه هایی که دوست دارن از شر دزدا در امان باشن، دارم . خب ، اولین چیزی که می تونم سفارش کنم اینه که حتما حتما حتما وقتی خونه تشریف ندارین یه لامپی ، چراغی ، چیزی رو روشن بذارین . باید حداقلش یه لامپ شصت وات باشه ، چون کمتر از اون یه دزدو گول نمی زنه . یه کار خوب دیگه که می تونین بکنین اینه که تو خونتون یه سگ نگهدارین ؛ البته خیلی نمی تونین دلتونو به پارس به موقع خوش کنین . خاطرم هست خود من هر وقت می خواستم برم خونه ای دزدی که سگ داشتن ؛ یه کم غذای سگ با سکونال قاطی می کردم و می انداختم جلو آقا سگه و اگه اون کار نمی کرد از مخلوط آسیاب شده گوشت چرخ کرده و یکی از نوول ها تئودور درایزر استفاده می کردم که مطمئن بودم ردخور نداره . اگه اتفاقا قصد داشتین برین بیرون شهر و خونه رو خالی بگذارین ، گذاشتن یک ماکت از خودتون هم پشت پنجره ایده خوبیه . یک بابایی از اهالی برانکس یه دفعه یه ماکت مقوایی از مونتگمری کلیفت پشت پنجره اش گذاشت و برای تعطیلات آخر هفته به کوشر رفته بود . اتفاقاً ، مونتگمری کلیفت همون ایام از حوالی خونه اون بابا رد شده بود و با دیدن ماکت خوش به حالش شده بود و سعی کرده بود که سر صحبت رو باز کنه . اما بعد از یه تلاش هفت هشت ساعته بی ثمر ، برای حرف زدن با اون ماکت ، کنفت و پکر به کالیفرنیا برگشته بود و به دوستانش گفته بود که نیویورکی ها آدمای یبس و خودخواهی هستن .

اعترافات یک سارق مادرزاد(2)

مسئله اعتماد به نفس هم در برخورد با دزدا خیلی مهمه . اگه یه دزدو در حال سرقت از خونتون غافلگیر کردین اصلا وحشت زده نشین . چون مطمئن باشید که اون هم به اندازه شما ترسیده . خاطرم هست که خود من یه دفعه تو اوایل کارم به وسیله صاحب خونه غافل گیر شدم . صاحب خونه که از من حرفه ای تر بود بعد از اینکه منو لخت کرد ، یعنی کیف و ساعت و و تمام اشیاء قیمتی منو ازم گرفت ، منو مجبور کرد که سرپرستی زن زشت و سه تا بچه زلزله شو به عهده بگیرم . چاره ای نداشتم . تهدیدم کرد که اگه بخوام از این کار شونه خالی کنم منو به پلیس معرفی میکنه . خلاصه من مجبور شدم به مدت شش سال وظایف زجر آور زناشویی و پدری آقارو به جای خودش انجام بدم . لابد دوست دارین بدونین که چی جوری بعد از شش سال از شرشون راحت شدم ؟ خیلی ساده : من هم یه دزد دیگه رو حین سرقت غافلگیر کردم .

نویسنده: وودی آلن

مترجم: حسین یعقوبی 

                                                                                                                                    تنظیم:بخش ادبیات تبیان