تبیان، دستیار زندگی

واکاوی یک واژه خوشبو در شعر فارسی

«گلاب»به روایت حافظ،سعدی و مولوی

بهارِ اردیبهشتی همان قدر که فصل گل و گلاب است، به همان اندازه هم حال و هوای شاعرانه دارد. اگر فرصت حضور در سرزمینِ گُلاب ایران را ندارید، در عوض می توانید از عطر و بوی آن در شعرِ شاعران پارسی استشمام کنید.«گُلاب» در شعر حافظ،سعدی و مولوی چه کاربردی دارد؟
عکس نویسنده
عکس نویسنده
بازدید :
زمان تقریبی مطالعه :
گلاب
بدون اغراق «گلاب» جزیی از میراث معنوی و فرهنگی مردمان ایران است. این روزها، موسم گل و گلاب و گلابگیری در سرزمین هفت هزارساله ایران یعنی کاشان است. گلاب تحفه ای از سرزمین پارس است که آوازه اش در دنیا پیچیده است. اما به همان اندازه که حضوری فیزیکی در بازار ایران و جهان دارد، همان قدر هم مورد توجه شاعران ایرانی است. خصوصا در شعر کهن فارسی که بسیاری از ابیات آن با واژه «گلاب» عطرآگین شده است.

بی مناسبت نیست که در فصل خوشبوی گل محمدی، نگاهی بیاندازیم به کاربرد «گلاب» در شعر سه تن از شاعران بزرگ پارسی یعنی حافظ، سعدی و حضرت مولانا. 

سعدی چه گفته؟

سعدی، شاعر گلستان و بوستان را به اخلاق، حکمت و موعظه می شناسیم. شاعری که نثرش در گلستان و نظمش در بوستان زبانزد اهالی فرهنگ و ادب است.بزرگ شاعر ایران زمین در دیوان اشعار و در گلستان از واژه گلاب بارها استفاده کرده است.

سعدی در باب دوم گلستان جایی که از اخلاق درویشان و مذمت دوست ناباب و رفیق بد سخن می گوید، اشارتی جالب به گلاب دارد. همان حکایت همیشگی که یک سیب گندیده، همه سیب ها را خراب می کند.

«شنیدستی که گاوی در علف خوار

بیالاید همه گاوان ده را

به یک ناتراشیده در مجلسی

برنجد دل هوشمندان بسی

اگر برکه ای پر کنند از گلاب

سگی در وی افتد کند منجلاب»

یا درباب پنجم گلستان، در توصیف عشق و جوانی، حکایتی شیرین نقل می کند. عاشق را به تشنه ای گرمازده در اوج تابستان که معشوقش با شربت گلاب او را زندگی دوباره می بخشد:

«قدحی برفاب بر دست و شکر در آن ریخته و به عرق بر آمیخته، ندانم به گلابش مطیّب کرده بود یا قطره چند از گل رویش در آن چکیده. فی الجمله شراب از دست نگارینش بر گرفته می‌بخوردم و عمر از سر گرفتم.»

حافظ چه گفته؟

حافظ شیرین سخن هم در غزلیات خود از واژه گلاب یاد کرده است. گلاب در غزلیات عاشقانه حافظ معانی گوناگونی دارد. درجایی به عنوان اکسیر شفابخش و دارویی برای درمان دردها و در ابیاتی دیگر در مقام قیاس با«گل» که سرچشمه اصلی گلاب است.

حافظ به زیرکی وقتی می خواهد به جنس اصل و عشق واقعی اشاره کند به سراغ گل و گلاب می رود. و از گلاب به معنای رقیب بدلی و کم بهاتر از گل یاد می کند. از گلاب هم به عنوان تشبیه و هم در مقام تاکید در شعر حافظ استفاده شده است.

«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد

وجود نازکت آزرده گزند مباد

هر آنکه روی چو ماهت به چشم بد بیند

بر آتش تو به جز جان او سپند مباد

شفا ز گفته ی شکر فشان حافظ جوی

که حاجتت به علاج گلاب و قند مباد»

 
«بیا و کشتی ما در شط شراب انداز

خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز

ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا

مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز

بیار زان می گلرنگ مشکبو جامی

شرار رشک و حسد در دل گلاب انداز

ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت

به سوی دیو محن ناوک شهاب انداز»

 
«صبح دولت می دمد کو جام همچون آفتاب

فرصتی زین به کجا باشد بده جام شراب

از خیال لطف می، مشاطه ی چالاک طبع

در ضمیر برگ گل خوش می کند پنهان گلاب

تا شد آن مه مشتری درهای حافظ را به نقد

می رسد هر دم به گوش زهره گلبانگ رباب»

این هم نظری است که حافظ از گل به عنوان مستوره ای پنهان و زیبارویی شرمگین در پسِ پرده یاد می کند و از گلاب به عنوان جنسی بازاری و همیشه در دسترس که نه زیبایی گل را دارد و نه عطر واقعی آن را می دهد.

«در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود

کاین شاهد بازاری وان پرده نشین باشد»

مولانا چه گفته؟

بعد از گلستان و بوستان و دیوان حافظ، نوبتی هم که باشد، وقت بازگشایی مثنوی معنوی مولاناست. یکی از برترین آثار به جای مانده در ادبیات عرفانی و حکمت پارسی بعد از اسلام.

حضرت مولانا نیز همچون دیگر شاعران پارسی گوی از گلاب به تناوب در ابیات خود استفاده کرده است؛ گلابی که نماد تشبیه و تلمیح و مراعات است. در بسیاری از ابیات هم به عنوان داروی معجزه آسا و مسبب دگرگونی حال از آن یاد شده است.

یکی از متمایزترین کاربردهای گلاب در شعر فارسی را باید در مثنوی معنوی جستجو کرد. مرشد الهی در افکار و عقاید مولانا جایگاه خاصی دارد. حضور پیر و ولی چه حاضر و چه غایب برای سالک رهرو در هر دوره ای لازم است و به همین رو پیر ربانی باید وجود داشته باشد تا بتوان بوی عطر و گلاب را استشمام کرد. اعتقادی که به نوعی تایید مساله امامت بعد از نبوت و تا قیامت است.

«بعد ماهی خلق گفتند ای مهان

از امیران کیست بر جایش نشان

تا به جای او شناسیمش امام

دست و دامن را به دست او دهیم

چونک شد خورشید و ما را کرد داغ

چاره نبود بر مقامش از چراغ

چونک شد از پیش دیده وصل یار

نایبی باید ازومان یادگار

چونک گل بگذشت و گلشن شد خراب

بوی گل را از که یابیم از گلاب

چون خدا اندر نیاید در عیان

نایب حق‌اند این پیغامبران»

مولوی در این ابیات به ماجرای امت عیسی و طلب جانشین و وصی از بزرگان قوم اشاره و به این ترتیب بر لزوم وجود ولی الهی و وصی پیامبران تاکید می کند.

مولوی همانطور که پیشتر گفته شد در بسیاری از اشعار دیگر خود واژه گلاب را به کار برده است. در توصیف عشق واقعی:

«بر سر و رویش گلابی می‌زدند

از گلاب عشق او غافل بدند

او گلستانی نهانی دیده بود

غارت عشقش ز خود ببریده بود»

در جایی دیگر، گلاب به عنوان دارو نیز علاجِ حالِ عاشق نیست:

«گوش دار اکنون که عاشق می‌رسد

بسته عشق او را به حبل من مسد

چون بدید او چهره صدر جهان

گوییا پریدش از تن مرغ جان

همچو چوب خشک افتاد آن تنش

سرد شد از فرق جان تا ناخنش

هرچه کردند از بخور و از گلاب

نه بجنبید و نه آمد در خطاب»


و صد البته که در ماجرایی دیگر، تجویز گلاب مفید به فایده می شود:

«بر رخ صوفی زدند آب و گلاب

تا به هوش آید ز بی‌خویشی و خواب

چون به خویش آمد بدید آن قوم را

پس بپرسیدند چون بد ماجرا»